دلنوشته *
سکوت وتاریکی همه جا رو فرا گرفته.احساس خفگی میکنم ..نمیتونم نفس بکشم انگار اکسیژن هوا کم شده سینه ام درد میکنه...دلتنگم؟!!!!
دلم گرفته نمیتونم به عشقم فکر نکنم
نمیتونم یه لحظه از یاد ببرمش..
بعضی وقتا خودمو سرگرم چیزای این ور اون ور میکنم شاید بتونم مغزمو گول بزنم ولی نمیتونم دلم رو گول بزنم...
قلبم خود به خود شروع به تپیدن میکنه
موقع دیدنش تند تند میزنه موقع نزدیک شدن بهش بیشتر...
چیز عجیبیه که هر چیزی واسه عشقم بیوفته واسه منم میوفته؟؟!!!
وقتی نگرانه منم نگران میشم
وقتی دلتنگه منم دلتنگ میشم
وقتی احساس تنهایی میکنه منم همون احساس رو میگیرم
وقتی صدام میکنه صداشو میشنوم...
خودبه خود بدون هیچ اطلاعی همون احساسی که عشقم داره منم درگیرش میشم..
دوست دارم عشق بینمون اونقدرا زیاد بشه که کاملا وجود همدیگه رو حتی تو دوری احساس کنیم...دوست دارم وقتی پیشم نباشه بدونم چه میکنه؟چی میخوره؟چی میپوشه؟
به چی فکرمیکنه؟
چه احساسی داره؟؟
چی نیاز داره؟؟
هِى !!!!!!
ازدست اين زمونه!!!! :-[ :O
[ چهارشنبه 12 فروردين 1394 ] [ 5:24 ] [ آرزو جون ]
[ ]